جان لاولور، مامور مبارزه با مواد مخدر سرسختی است که به شغل خود وفادار است و هیچ بزهکاری را نمیتواند نادیده بگیرد. او با جوی کوانگ که یکی از بهترین قاچاقچیان مواد مخدر در تایپه است و همیشه یک قدم جلوتر از ماموران پلیس است، روبرو میشود. آنها نباید عاشق یکدیگر میشدند، اما سرنوشت آنها را به هم پیوند داد تا اینکه جریانهای جرم و فساد آنها را از هم جدا کرد. حالا، پانزده سال بعد، سرنوشت آنها را در طی یک آخر هفته در تایپه مجدداً روبروی هم قرار میدهد و آنها کشف میکنند که تنها چیز سختتر از عاشق شدن، دوباره عاشق شدن است.
یک هنرمند سیاهپوست مسیر موفقیت خود را به دلیل ملاقات غیرمنتظرهای از سوی پدرش که معتادی در حال بهبودی است و از آشتی ناامید شده است، از مسیر خارج میکند. آنها با هم یاد می گیرند که فراموش کردن ممکن است گاها سخت تر از بخشیدن باشد...
داستان سریال همچنان به تمهای اصلی رمان، از جمله بقا و شکنندگی تمدن انسانی، وفادار مانده اما با توجه به شرایط مدرن، احتمالا تغییراتی در آن ایجاد شده است.
فیلم در مورد مردی خانواده دوست به نام جاستین کمپ (با بازی نیکلاس هولت) است که به عنوان هیئت منصفه در یک محاکمه پر سر و صدای قتل حضور دارد. اما او به زودی خود را درگیر یک معضل اخلاقی جدی میبیند، معضلی که میتواند برای تغییر رای هیئت منصفه و احتمالا محکوم کردن یا آزاد شدن متهم استفاده شود و…
دو دانشجوی سال اول کالج با یکدیگر پیمان می بندند تا در تعطیلات روز شکرگزاری از معشوق های دبیرستانی خود جدا شوند. همین موضوع آنها را وارد یک شب پر از ماجراجویی و هرج و مرج می کند که دوستی آنها را در معرض آزمایش قرار می دهد.
در سریال سازمان به یک مامور مخفی سیا به نام مارشن (با بازی مایکل فاسبندر) دستور داده میشود تا زندگی مخفیانه خود را رها کرده و به سازمان بازگردد. اما وقتی عشقی از گذشته دوباره ظاهر میشود، حرفه، هویت واقعی و ماموریت مارشن در برابر قلب او قرار گرفته و او را گرفتار یک بازی مرگبار دسیسه و جاسوسی بینالمللی میکند و…